پارت ۸ عشق در نفرت

روز عروسی
از دید ا/ت
صبح وقتی از خواب پاشدم کلی ادم بالا سرم بودن
من:یا حضرت آدم شما دیگه کی هستین؟
خانم :ما اومدیم تا شمارو برای عروسی حاضر کنیم
من :اهان
خانم :خانم ها شروع کنین.....
از دید کوک
لباسمو اوردن پوشیدمو یکم موهامو حالت دادم از اتاق خارج شدم رفتم طرف اتاق ا/ت وقتی وارد شدم...... واههههه انگار دختر نبود فرشته بود خیلی خشگل شده بود اه کوک پسره ی دیوونه
من:خانمی چه خوشگل شدی
ا/ت :تو هم جذاب.... چیزه یعنی خوب نمیریم
من:توهم جذاب چی ها جذاب شدم مگه نه ه خودم میدونستم..... خوب خانمی نریم
ا/ت: بریم ...ولی اینو بدون بخاطر پدرم باهات ازدواج میکنم
من:خانمی فکر کردی منم عاشق چش ابروت شدم همم‌........خوب این حرفارو ول کن خانمی بیا بریم دست تو بدمن
ا/ت:چ..چی
من: خانمیی
ا/ت:اه باشه
من:خانمی یه مسئله مهم هست امروز مامانم از امریکا میاد ببین به اون هیچی نمیگی وقرنه خودت میدونی چی میشه جلوی اون جوری رفتار میکنی که انگار واقعا عاشقمی و منم عاشقتم فهمیدی یا بازم توضیح بدم
ا/ت:اهان فهمیدم باشه
من:افرین خانمی.....خوب بریم
وارد سالن شدیم همه برامون دست زدن مامانم اومد طرف ا/ت چشم غره ایی بهش رفتم اونم فهمیدو سرشو به معنی فهمیدم تکون داد
(اسم مامان کوک رو م/ک مینویسم )
م/ک:اوووو سلام پسر عزیزم نمردیمو عروسیتو دیدیم عروس گلم چه خوشگل شدی
ا/ت:ممنون خانم
م/ک:خانم؟ منو مامان صدا کن دخترم
ا/ت:اه ممنون خا.. یعنی ممنون مامان

لایکو کامنت کمه دیگه ادامه نمیدم 😊
لایکو کامنت بزارین ادامه بدم
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره